جدول جو
جدول جو

معنی ده بارز - جستجوی لغت در جدول جو

ده بارز
(دِهْ رِ)
دهی است از مرکز دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 50هزارگزی شمال میناب. سکنه 2000 تن می باشد. آب آن از رودخانه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل باز
تصویر دل باز
جای وسیع و با صفا و خوش منظر، دلگشا
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ بَ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. واقع در 75هزارگزی جنوب راین. سکنۀ آن 1887 تن می باشد. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه تأمین می شود. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ / رِ)
کاری که همه مردم ده با هم انجام دهند چون حفر جوی و ساختن بنایی. (یادداشت مؤلف) ، وجهی که همه می پردازند. (در لهجۀ بختیاری) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
طبال. (از ناظم الاطباء). طنبورچی و دهل زن. (آنندراج). رجوع به دهل و دهلزن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هَمْ)
خندان چنانکه در پسته و امثال آن. که دهان باز دارد. (یادداشت مؤلف) :
لاله تو گویی چو طفلکی است دهن باز
لبش عقیقین و قعر کامش اسود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان نیمبلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 92هزارگزی شمال باختری قاین و 11 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ عمومی قاین به گناباد با 216 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بَ)
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. واقع در 84هزارگزی شمال باختری طیبات. دارای 321 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ زُ)
دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان. واقع در 89هزارگزی شمال خاوری گچساران. دارای 120تن سکنه است. آب آن از چشمه و ساکنین از طایفۀ باشت و بابوئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رِ)
دهی است از دهستان پایین شهرستان نهاوند. واقع در 4هزارگزی باختر نهاوند کنار رود خانه گاماسیاب. سکنۀ آن 300 تن و آب آن از رود خانه گاماسیاب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 6هزارگزی جنوب باختری نیشابور. دارای 154 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3هزارگزی جنوب گاوبندی و 2هزارگزی شوسۀ سابق لار به بندر بوشهر واقع است و 12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، هر چیزی که بجهت مانع باران پوشند. (از برهان). لباس برای حفظ از باران که بترکی یاغمورلق گویند. (دمزن). لباسی که برای حفظ تن از باران پوشند. شیخ نظامی گفته:
ز بس تیر باران که آمد بجوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش.
و آنرا چوخای نیز گویند و برهان بمعنی کلاه نیز گفته. (از انجمن آرا) (از آنندراج). لباس مشمع و مانند آن که بر روی لباسهای دیگر پوشند تا باران نفوذ نکند:
من بر تو فکنده ظن نیکو
وابلیس ترا زره فکنده
مانند کسی که روز باران
بارانی پوشد از کونده.
؟ (از لغت نامۀ اسدی) (از صحاح الفرس).
جامۀ از مشمع و جز آن که بروز باران پوشند تا آب بر جامه های دیگر نرسد. رجوع به شعوری ج 1 ورق 197 شود: و از روذان [به دیلمان جامۀ سرخ خیزد پشمین که از وی بارانی کنند و بهمه جهان برند. (حدود العالم). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر با بارانیهای کرباسین و دستارها در سر گرفته پیاده بنزدیک امیرمسعودآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). و من که بوالفضلم بر آنجمله دیدم که در سر این دره میاوری حواصل داشتم و قبای روباه سرخ و بارانی (کذا). (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 456- 457).
بارانی تنت اگر گلیم آمد
مر جان ترا تنست بارانی.
ناصرخسرو.
بارانی پوشیده بر عادت مسافران. (تفسیرابوالفتوح رازی).
تا چو ابریست کمانشان که چوباران بارد
آسمان بر سر خورشید کشد بارانی.
انوری (از شعوری ج 1 ورق 197).
بارانی آفتاب کنم نز گلیم مصر
کز میغ تر هواست همه کشور سخاش.
خاقانی.
چو باران رفت بارانی میفکن
چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن.
سعدی.
پس از سی چلۀ دی این مقرر گشت بر قاری
که بارانی سقرلاط و سقرلاطست بارانی.
نظام قاری (دیوان ص 128).
پیشک آفتاب و بارانیست
بقچه دانست و جامه و ایزار.
نظام قاری (دیوان ص 34).
سواد عشق چون بینی بهل سودای عقل از سر
که در گرمای تابستان بتن بار است بارانی.
قاآنی.
لباده، بارانی نمدین. برکس، جامۀکلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 13هزارگزی شمال باختری سکوهه. سکنۀ آن 183 تن می باشد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
مرکب از عدد چهار + صد + هزار، اربعمائه الف. عددی که از هزار برابر کردن عدد چهارصد پیدا شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ قِ)
دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسان شهرستان خرم آباد. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری ماسور. دارای 600 تن سکنه است. آب آن از رود طاف و ساکنین از طایفۀ میر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بد نما نازیبا، بد خوی زشت خوی، خشم آلود غضبناک، خام طمع طماع، عیب جوی
فرهنگ لغت هوشیار
بلیغ زبان آور، شعبده باز، جای وسیع و با صفا محلی با روح و خوش منظر: (خانه دل بازیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
Openhearted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
sincère
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
마음이 열린
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
心を開いた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
לב פתוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
उदार ह्रदय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
berlapang hati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
openhartig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
otwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
abierto de corazón
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
dal cuore aperto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
de coração aberto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
坦率的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
відкритий серцем
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
offenherzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
открытый сердцем
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
açık kalpli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی